ذوق کودکانه...

ساخت وبلاگ

همبازی کودکی ها دیروز زنگ زده بود، تماس تصویری، بحث این اوضاع شد، یک باره برگشت گفت من هر وقت میومدم خونه ی شما می گفتن مجتبی اول پاهات بشور و بعد صدای خنده ی بلند من، گفتم هنوز یادته! گفت اختیار داری...

یک قانون نانوشته بود، وقت ورود به خونه از همون حیاط از هر جایی میومدیم، مجبور بودیم جوراب ها رو درآریم پاها رو بشوریم و بریم داخل، مدت هاست کمتر این قانون رعایت میشه اما قانون سخت اون روزها چه الان برام دلچسپ و دوست داشتی به نظر میاد...

دیروز با رودی بیرون بودن، صداش رو سرش انداخته بود و از حیاط صدا میزد، پای تلفن بودم، بعد رفتم دیدم یه ساج خریده، غافلگیر شدم و خوشحال البته، اندازه ی کوچیکش خیلی بامزه بود از ساج خونه ی عمو ده سانتی قطرش کمتر بود، سی سانت فکر کنم باشه...

امروز گفتم یادتونه یه کلیپ دخترک لباس صورتی بود، هدیه ی کریسمس براش یه مبل که به تخت تبدیل میشد گرفته بودن، دوسش داشتم و تا مدت ها میدیدمش، گفتم چند روز پیش وقتی اولین نون ها رو پختم بالا پایین پریدن ها و شادیم این مدلی بود اما از نوع بزرگسالانه ش ، یه ذوق کودکانه...

هفته ی پیش دلم گرفته بود دلتنگ مجتبیشدم، فایی باهاش تماس گرفت، گفت یکی از امتحاناش قبول شده، گفتم بقیه هم بخون، طوری شه منم بیام پیشت، کمی شُک شد انگار، هیچ وقت فکر نمیکرد من همچین حرفی براش بزنم...

پ ن:

مثل قبل نمیتونم آرامش از دست رفته رو برگردونم مخصوصا ً که انرژی نه تنها اطراف من و ایران بلکه دنیا این روزها رو موج مثبت سوار نیست...

لیلی بانو...
ما را در سایت لیلی بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : leili-banooo بازدید : 158 تاريخ : جمعه 5 ارديبهشت 1399 ساعت: 4:20