و فاصله تجربه ای بیهوده ست!

ساخت وبلاگ

سمت شاگرد نشستم، در حالی که از شکسته شدن دسته ی عینکش ناراحت هست و رانندگی با خشم و پر حرف داره، ذهن من، اما با این دخترک که در آغوش گرفتم مدام این با خودش مرور میکنه، هیچوقت همچین آینده و روزهایی برای خودم متصور نمیشدم، از در خونه قبل سوار شدن تا بعد برگشتن و گذاشتن بچه تو رختخوابش!
خیلی فاصله گرفتم، از دخترک نوجونی که ظهرهای زمستون وقتی از مدرسه بر میگشت هیچ چیزی نمیدید جز کوه پشت خونه که در هم آغوشی برف های در حال اب شدن، قله ش تو مِه گم شده بود و لبخند به لبش می نشاند.
خیلی فاصله گرفتم، از دختری که تو دانشگاه با یه پوشش ساده و چادر ساده تر کش دار، همکلاسیش یه روز بهش گفت تو خیلی مامانی به نظر میای، از اونا که دست به سیاه و سفید نمیزنن و نمیدونست تعریف بود یا حسادت یا چه!
خیلی فاصله گرفتم، از دختری که تو شرکت پشت شیشه های بلند، بارون و واکنش مختلف عابران نسبت به بارون نظاره گر بود و تو ذهنش پردازش میکرد عکس العمل ها و تبدیل آن همه به کلمات
خیلی فاصله گرفتم، از دختری که به سختی سرپا شد، بعد رفتن پدرش، طبع شاعرانه ش گل میکرد!
فاصله گرفتم، از دختری که شوهر خاله ش وقتی توصیف آدم های پشت اون شیشه های بلند رو ازش شنیدند، گفته بودند تو طبع لطیفی داری!
فاصله گرفتم، از دختری که برای اولین بار بین همکاراش و اولین کلاس هاش، جسارت به خرج داده بود و با کودکان استثنایی کار کرد، سخت، گاهی ناامید کننده و گاهی غمگنانه...!
فاصله گرفتم، از دخترکی که سر کلاس، از اون همه سادگی ظاهریش، پرتوجوهاش میگفتن تو واقعا مربی هستی، و اون هر بار با لبخند میگفت میتونید استعلام بگیرید و رییس کمیته تایید میکنند من رو!
فاصله گرفتم، از دختری که تو اون شهر غریب هر عابری رو خوب ِ آن روزها میدید! دلش میلرزید و بغض چنگ می انداخت در گلوش!
فاصله گرفتم، از دختری که تو مشهد، غم دلش زمین گذاشت و روبروی ضریح با بغض گفت آقا، بگو بهشون من بی کس و کار نیستم و کس و کار من همه شمایید...!
فاصله گرفتم، از دختری که معتقد بود به دوستی ها، اما جایی که نباید تنها شد!
فاصله گرفتم، از لیلای ِ لیلی ای که بود، روزهایی رو زندگی میکرد، نه هم رنگ و ریای جماعت بود و نه می جنگید، به قول آرزو "ز غوغای جهان فارغ!" و به واژه ی وام گرفته از احسان عبدی پور فقط سعی داشت "زیست درخوری داشته باشد".

پ ن:

هیچ ندارم برای گفتن، حتی دوست داشتم کانال بنویسم، همراه تارا، اما نمیدونم چرا این همه نمیشه!
فاصله گرفتم، از آن همه نه حس لطیفی مانده، نه دل مهربانی و نه لیلی ای و لیلایی!

+ چهارشنبه بیست و هشتم دی ۱۴۰۱| 19:56|لیلی| |

لیلی بانو...
ما را در سایت لیلی بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : leili-banooo بازدید : 75 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 15:12