1676

ساخت وبلاگ

کفش هاش درآورد و بدون تعارف روبه روی آینه نشست، مادرش دم در صداش زد، رووبه مادرش با همون صدای خاص کودکانه گفت" بومه نذرت کوثر بچو، مه دله دادا وسم"
فدات بشم کوثر برو من پیش مادربزرگ میمونم!
چقدر شیرین کردی صحبت می کرد و چه شیرین تر قربان صدقه رفت
اما چیزی که توجهم جلب کرد، حس کردم ابراز احساست پدرش به مادرش اینگونه بوده، همون رو نسبت به مادرش تکرار کرد!

قشنگ بود و لبخند داشت این تصور اگر واقعی باشه :)

پ ن:
از چند روز پیش میخواستم مطلبی وبلاگ بزارم، تصادفی دنبال پستی گشتم و در کمال تعجب دیدم این مطلب قبلا ً پست شده!
حوالی تلگرام یکی دو ماه پیش نزدیک دورها، پست شد:
" نوشتن باعث میشه دچار نشخوار ذهنی نشیم"
به گمانم دوری گزیدن هام از وبلاگ نویسی و بی اعتمادی از هم صحبتی ها، باعث ضعف حافظه که هیچ، نشخوار ذهنی نیز شده!

+ دوشنبه بیست و ششم دی ۱۴۰۱| 0:42|لیلی| |

لیلی بانو...
ما را در سایت لیلی بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : leili-banooo بازدید : 77 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 15:12