رفتن رسیدن است...!

ساخت وبلاگ

همیشه همین مدلی بود، سه روز که تعطیلی پیش میومد باید یه طرفی می رفتیم، گفتم نمیشه این هفته رو بند خونه باشیم، قهقه زد و به طرفم چرخید فکر کردم باز هم می خواد دلیل بیاره و قانعم کنه، گفت هر چی بانو بفرمایند...

هنوز رو راحتی جا نگرفته بودم که صدای زنگ بلند شد و همزمان آه از نهاد خسته ی من، صدای هیاهو تو حیاط پیچیده شد، به سختی بلند شدم برای آماده شدن...

تموم مدتی که با مهمون ها داخل پذیرایی گرم گرفته بود، تو آشپزخونه به بهانه ی غذا پختن پناه گرفته بودم، میز چیده شد، غذا سرو شد، ظرف ها شسته شد، همه رو هر نگاه و لبخندش رو با عشق و محبت پاسخ می دادم...

مهمون ها رفته بودند، صدای شر شر آب حمام بلند شد، نگاهی گذارا به خونه انداختم، با تمام وجود جای جای خونه رو از نظر گذروندم، چشم هام پر و خالی می شدند، بوی آدکلن تلخش ُبلعیدم برای تمام روزها، چمدونُ برداشتم سوییچِ از جا کلیدی بلند و کلیدهای خونه رو باز کردم، "خسته تر از آنم به ادامه به دوست داشتن"، کاغذ چسپوندم به آینه و در بستم، هنوز ماشین کامل از پارک خارج نکرده بودم که صدای شکستن مهیب و دادهای پی در پی وادار به توقفم کرد...!

تلخ خندیدم و زیر لب زمزمه کردم...

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است

...
ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
 

موضوع انشاء: در مورد یکی از سخت ترین تصمیماتی که گرفتیم...

این فقط یک داستان ست...

*شعر از مرحوم قیصر امین پور

لیلی بانو...
ما را در سایت لیلی بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : leili-banooo بازدید : 134 تاريخ : جمعه 5 ارديبهشت 1399 ساعت: 4:20