944

ساخت وبلاگ

یه عادت دارم ،از بچگی فکر کنم همین جوری بودم...

تو دوستی ها قبل از اینکه کسی ازم خسته بشه یا رهام کنه، همین که حسش سراغ بیاد که اضافی ام خودم فاصله رو باهاشون بیشتر می کنم و میرم...

چه برسه به عشق...

گوشیم پر شده از شماره هایی که یک مدتی دوستای صمیمی بودند ،سنگ صبور بودم و گاهی هم شنوده ی روزمرگی های من بودند ،اما اکثرا ً رو بعد ازدواج شون یا رفع گرفتاری هاشون ،دوستی ها هم رنگ باخت و فاصله بیشتر و بیشتر شد...

دیشب و جلسه ی قبل وقتی تو کلاس با لحن شوخی از رفتن حرف میزدند ،بیشتر به خودم حق دادم که فاصله رو بیشتر کنم...

یا همین تیر ماه یا شاید هم مرداد بود، وقتی سارا جلوی در خداحافظی کرد و برای همیشه از این شهر کوچ کرد، چشمام  پر اشک شد...بغض بدی گلوم گرفته بود...

اونا که نمیدونن من بعد هر دور شدن و رفتنی تحلیل میرم و تنهایی عمیقم بیشتر حس میکنم...

.

یک جاهایی که میدونی نمیتونی همیشگی باشی و بمونی ،ناگزیری به اینکه خودت بری که نرسه روزی که ترکت کنن ،که نرسه روزی که بیرونت کنند

پ ن:

یک چیزهایی هم تا ابد باید ننوشته و نگفته بماند...

لیلی بانو...
ما را در سایت لیلی بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : leili-banooo بازدید : 166 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 14:08