با دیدن هر تار سفید ،نگرانی تو چشم هام خوندم ،نگاه از خودم ،از آینه بر داشتم و گفتم هر سفیدی یادگار کدوم بی مهری روزگار بوده...!!!
یا شاید همگی این تارها به یک باره سپید شدند...!
شاید هم از تمام عشقی بوده که از من دریغ شد و یا از دست دادم ...
سرم تکون دادم برای گریز از هجوم افکار و گفتم،مش و رنگ علاج این سپیدی ها نیست ، باید این جور وقت ها تمام عشقی که برامون مونده صرف خودمون کنیم...
خودمون آروم و ملایم تو آغوش بکشیم و برای این خود خسته و آزرده مهربونی کنیم...
لیلی بانو...