فرندز

ساخت وبلاگ

به خاطر ندارم از کی گروه فرندز نام گرفتیم، چهار تا دوست با رشته گرایش های مختلف و حتی سن های متفاوت، فاطی از همان روزهای اول زندگی رو خارج از مرزهای ایران می دیدند سارا هم، این بین دوست  جان هم میگفتند دست راستتون رو سر ما، من از همون روزهای اول به این رویا فقط لبخند میزدم، از فاطی خبر ندارم، سارا هنوز هم زندگی رو تو رفتن میبینه، دوست جان چند شب پیش میگفت اگر دیدید انتخاب متفاوتی داشتم و یه آدم عجیب غریب رو شُک نشید، نمیتونستم براش روشن کنم و از ماجرای ازدواج یهویی و جدایی یهویی تر خاله ی بزرگم بگم و عنوان کنم گاهی تنهایی می ارزه به داشتن آدم اشتباهی تو زندگی...

من اما، یه جوون بیست و یکی دو ساله نیستم که فکر کنم رفتن چاره ی تموم مشکلات و آرمان شهر من خارج از مرزهای کشورم، دیگه مثل دهه ی بیست زندگیم فکر نمیکنم که دست آوردها باید داشته باشم، هر کاری انجام میدم حتی درس خوندن، فقط میخوام زندگی داشته باشم، واقعا معنای واقعی زندگی بفهمم حتی شده لابلای سطرهای کتاب های استنباط  یا روستایی دور افتاده و کم امکانات، چیزی که نمیتونم برای بقیه توضیحش بدم...!

امشب که دوست جان هوس دوردور داشتن، به شوخی و مسخره از ایده ها صحبت شد، دوست جان عاشق مردهای سیبل دار هست، قربون صدقه می رفت و ما می خندیدیم...!

+ چهارشنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۹| 1:27|لیلی| |
لیلی بانو...
ما را در سایت لیلی بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : leili-banooo بازدید : 128 تاريخ : دوشنبه 6 بهمن 1399 ساعت: 6:27